پاسخ 31 :
تاپیک جامع دلنوشته های کاربران خاص عسکری.......
همراه
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم.
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود .
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
لظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود.
تنها می رفتم مشنوی؟تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم.
ایینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند
درها عبور غمناک مرا می چستند.
ومن می رفتم می رفتم تا در پایان خودم فروافتم.
ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریک به من پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت درامیخت
همه تپش هایم از ان تو باد چهره به شب پیوسته!همه تپش هایم
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذاشتم
تا در خط های عصبانی پیکرت شعله ی گمشده را بریابم.
دستم را به سراسر شب کشیدم
زمزمه ی نیایش در بیداری انگشتانم تراوید
خوشه قضا را فشردم
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در اهنگ مه الود نیایش تو را گم کردم
میان ما سر گردانی بیابان هاست
بی چراغی شب ها بستر خاکی غربت ها فراموشی اتش هاست
میان ما(هزارو یک شب)جستو جو هاست.